امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

امیرعلی خان محمودی

خونه باغ بابائی

پسرکم الان که دارم برات می نویسم انقدر خسته ام که به زور چشمام رو باز نگه می دارم دلم می خواد 3 روز پشت سر هم بخوابم بدون اینکه کسی بیدارم کنه که البته منظورم توی شیطونی چونکه شبا خیلی اذیت می کنی و همش نق می زنی و اصلا عمیق نمی خوابی روزا هم که دیگه بدتر حسرت خوابیدنت به دلم مونده ولی خوب بازم گفتم وقت غنیمته الان که زود خوابیدی بیام و یه متن کوتاه برات بنویسم و برم زود زود بخوابم تا غش نکردم خوب اینجا تو راهیم و داریم می ریم به سمت خونه باغ که بابائی همیشه می گه برای امیرعلی و آرتین درست کرده تا برن اونجا و شیطونی کنن دوچرخه سواری و ...... تقریبا از 9 ماهه قبل بابائی شروع به ساخت کرد تا دو سه هفته پیش که آماده شد و ما برای دیدنش به...
25 دی 1391

الو الو الو صدا می یاد؟؟

پسرکم طولی خوش زبان مامان امروز خاله ندا زنگ زده بود که تو بدو بدو اومدی گوشی رو از من گرفتی حالا حرف نزن کی حرف بزن البته به زبون خودت منم ترجمه می کردم. می گفتی الو خاله ندا پس چرا آرتین رو نمی یاری خونه ما دلم براش تنگ شده با کلی داد و فریاد و جیغ جیغ خلاصه کلی اصرار کردی و بعدش کوتاه اومدی و قبول کردی که نیان چون آرتین جونی یه کم سرماخورده ولی خاله قول داد زود زود بیارتش پیش ما. الهی مامان فدات بشه بانمک....خوشمزه.......خوردنی اینم بگم که چند هفته دیگه یعنی تقریبا 3 هفته دیگه باید واکسن یک سالگیتو بزنی وای وای وای چقدر گریه کنیم ما !!!!!! چقدر درد داره مگه نه امیرعلی خمیرک مامان ؟؟ کاش من به جای گل پسر واکسن...
9 دی 1391

وضعیته داریم ما ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پسرم پسرم پسرم بیدار شووووووووووووووووووووووووو کارت دارم می خوام یه صحبت منطقی با هم داشته باشیم !!!!! آهان بیدار شو بیدار شو آفرین باید بهم بگی آخه این چه وضعشه؟ پسرم قند عسلم آخه تو به من بگو این اسباب بازی رو من گرفتم برات که سلولهای مغزت به کار بیفتن و هزار و صد اتفاق دیگه تو مغزت بیفته آنوقت تو ............. !!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یه سوال ؟ مگه خلال دندونه ؟ اندازش خوبه ؟ خوشمزست ؟ اساتید و علما هم که می گن به بچه نگو نکن پس من چی بگممممممممممممممم ؟؟؟؟ پسرم آهنگت رو بزن بازیتو بکن اون خلالم از دهنت در بیار آفرین خوب یه چیزه دیگه هم بگم و برم دنبال کارو بارم و اونم اینکه علاوه بر اینکه دیگه اکثر وسایل رو می شناسی ...
8 دی 1391

اتمام یازده ماهگی

پسر عزیزم ِِِِِ١ روزه دیگه 11 ماهت تموم می شه و قدم به ماه دوازدهم می ذاری چه لحظه های شیرینی با هم داشتیم و همین طور لحظه های سخت البته شیرینیش خیلی بیشتر بود تلخی ها و سختی هاش هم فقط وقتیه که یه کم مریض می شی چون مامان اصلا طاقت نداره ببینه کسلی باید همیشه شاد و خوشحال و شنگول و خندون باشی تا مامان هم حالش خوب باشه شیطونک من روز به روز داری بزرگتر می شی چیزای تازه یاد می گیری انقدر که آدم دوست داره صبح تا شب بهت چیزای تازه یاد بده پیشرفتت خیلی بیشتر شده دیگه اکثر چیزای توی خونه رو می شناسی و تا اسمشون رو می گم نشون می دی و سریع به سمتش می ری مثل ساعت، آیفن، یخچال، تلویزیون ، تخت و خیلی چیزای دیگه. صبح که از خواب پا می شی اول...
4 دی 1391
1